آری برو
دوشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۵۴ ق.ظ
وقتی که رفتی بی کسی را تازه فهمیدم
با رفتنت دلواپسی را تازه فهمیدم
بغضی غریب از جنس باران در گلویم ماند
ابری سترون قله های عشق را پوشاند
باد خزان پیچید و دشت یاس پرپر شد
تک شاخه افسرده ی احساس پرپر شد
محبوب من اینجا اساس زندگی زور است
تا هست دنیا عاشق از معشوق خود دور است
تو می روی اما من اینجا باز می مانم
از فصل کوچ قاصدکها باز می مانم
تو می روی چون رود و من چون کوه می مانم
در ابتدای جاده ی اندوه می مانم
تو بادی و من بید در دستان پاییزم
کز سجده ی چشم سیاهت بر نمی خیزم
تنها، به آفاق جدایی چشم می دوزم
در شعله های هیزم احساس می سوزم
آری برو، اینجا کسی فکر اقاقی نیست
خط موازی هم به دنبال تلاقی نیست
پایان ما هم از همان آغاز پیدا بود
با اینکه مجنون عاشق چشمان لیلا بود
- ۹۲/۱۰/۱۶
نه میدانم نامش چیست …
و نه میدانم چه می کند …
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم …
رنگ موهایش را نمی دانم …
لبخندش را هم …
فقط میدانم که باید باشد و نیست ...!