عاشقانه ها

دلتنگی های من

عاشقانه ها

دلتنگی های من

مشخصات بلاگ
عاشقانه ها

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی

شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی

آه باران من سراپای وجودم آتش است

پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

فکرشم نکن دوباره با خیالت عاشقم نکن

تو مال من نمیشی دلخوشم نکن

فکرشم نکن

منتظر نباش

اگرچه غرق دل تو اشک و گریه هاش

نمیزارم به گوش تو بیاد صداش

منتظر نباش

تو غصم

یه عکسی روی میز من

قراره با یه سایه زندگی کنم عزیز من

فکرشم نکن

فکرشم نکن دوباره مثل اون روزا

یه عالم حرفای دوتایی باشه بین ما دوتا

من بی تو یه درد بی نهایتم

گمون کنم تا آسمون رسیده این شکایتم

فکرشم نکن..

بعضی حرفا میسوزونه قلب آدمو

بعضی یه حرفایی میگن به آدما

کاش تو مثل بقیه نبودی با دلم

درد عشق تو کشیده ای دلم

حالا که یکی دیگه کنارته

تموم سهم من ازت اتاق و خاطراتته

 

 

  • آوای ظهور

یخ کرده ام ! اما نه از سوز زمستان !
اما نه از شب پرسه های زیر باران
یخ کرده ام – یخ کردنی در تب – تبی که
جسمم نه دارد باورم ٬ می سوزد از آن
یخ کرده ام اما تو ای دست نوازش
روح یخی را با چنین شولا مپوشان
گرمم نخواهی کرد و فرقی هم ندارد
یخ بسته ای پوشیده باشد یا که عریان
یخ کرده ام چون قطب ٬ آری این چنین است
وقتی نمی تابی تو ای خورشید پنهان
یخ کرده ام ! یخ کرده ام ! ها … جان پناهم !
مگذار فریادت کنم در کوهساران

محمد علی بهمنی

  • آوای ظهور

 

آزاد آزادم ببین چون عشق درگیر من است
دیگر گذشت آن دوره که تقدیر زنجیر من است
شاید نمی دانی ولی از خود خلاصم کرده ای
آیینه ی خالی فقط امروز تصویر من است
از عشق تو برباد رفت آن آبروی مختصر
من روح بارانم ببین ، چون عشق تقدیر من است …
افشین یدالهی

  • آوای ظهور

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید

من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو ، نه آتشی و نه گِلی

چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر

چیز ر آنسوی یقین شاید کمی هم کیش تر

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود

من عاشق چشمت شدم…

شاعر: دکتر افشین یدالهی

 

  • آوای ظهور

 

من چقدر دلتنگم و چقدر تشنه ی لبخند کسی که باران را میشناسد و دریا را میفهمد، و میداند سنگ، سنگ است و نباید پرتاب کرد

به حساب خیالبافی ام مگذار، اما ستاره ای دارم در تاریکترین شبها، فقط خواستم بدانی که میتوان دلخوش کرد به چراغهای کوچک یک هواپیما!

 

خطی کشید روی تمام سوال ها / تعریف ها، معادله ها، احتمال ها / خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد / با عشق ممکن است تمام محال ها

 

معنای شکست میشوی بعد از من / سروی که نشست میشوی بعد از من / من زنده به گور میشوم بعد از تو / تو مرده پرست میشوی بعد از من

 

تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت / خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت / شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن / نسیم بیقراری را که از دست تو خواهد رفت

 

 

  • آوای ظهور